مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که
صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان
خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر
گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.
مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ
صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین
کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.
سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟"
پسر جواب داد: "هوا"
سقراط گفت:" این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در
جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد
چوپان قصه ما دروغگو نبود
او تنها بود
از فرط تنهايي فرياد گرگ سر ميداد
افسوس كه كسي تنهائيش را حس نكرد
وهمه در پي گرگ بودند
در اين ميان فقط گرگ بود كه فهميد چوپان تنهاست
شاهکی را مرضی بود سخت ، هرچه میکردند نزد طبیب نمیگردید...
پرسیدند !! سرورا ... چرا نزد طبیب نمیگردی تا علاج گردی؟
گفت: زان سبب که طبیبان هیچ ندانند!!!
گفتند: مولای من آخر چطور کسی که عمری را صرف خواندن نموده به ندانستن متهم کنید؟
گفت:زان سبب که عمری به خواندن گذرانیده پس نمیداند ، چرا که ار میدانست که نمیخواند،پس چون نمیداند میخواند و میخواند که بداند،پس جمله جاهلند و مجبورند که بخوانند!!!!!
وبلاگ برتر
این سایت را حمایت می کنم
نظرات شما عزیزان:
|